شخص و شخصیت

1.علما وقتی راجع به بحث علل صحبت می کنن یه نتیجه کلی می گیرن: اینکه علت ها به دو بخش تقسیم میشن: علت محدثه و دو علت مبقیه
علت محذثه اون علتی هست که باعث ایجاد یک شی میشه
و علت مبقیه علتی که موجب بقای اون شی بعد از ایجاد اون میشه
و البته میشه یک علت هم موجب ایجاد و هم موجب بقای یک شی باشه
2.برای هر فرد 2 مسئله موجود هست: یک شخص و یک شخصیت.
شخص همون پیکره جسمانی و ظاهری و فیزیکی انسان هست
ولی شخصیت مانند جسم دیده و لمس نمیشه...
پس برای هر فرد هم 2 تولد هست : یک تولد شخصی و یک تولد شخصیت.

تولد شخصی زمانی هست که یک نفر به دنیا می آید و تولد شخصیتی زمانی هست که شخصیت او ظهور و پیدامیکنه . مثلا ممکنه 1 نفر بعد از 50 سالگی شخصیتش بروز پیدا کنه و حتی بعضی ها هم هیچ وقت.

حالا این مطالب رو اگه با چند تا روایت مطابقت بدیم یه چیز جالبی از توش درمیاد:
همه این روایت رو در مورد امام حسین شنیدید:
از پیامبر اکرم : حسین منی و انا منه.
در مورد قسمت اول روایت : حسین از من است. خوب این از ظاهرش یعنی اینکه مجرای وحودی او در این جهان من هستم... همانطور که پیامبر در مورد حضرت زهرا می فرمایند فاطمه پاره تن من است... و یعنی اینکه تولد شخصی این حضرات از طریق پیامبر اکرم صل الله علیه واله است...
اما قسمت دوم روایت:
"من از او هستم"
این شاید از لحاظ ظاهری یعنی اینکه من خیلی علاقه به ایشون دارم ولی در واقع منظور ایشون این نبوده. یعنی درست است که از نظر شخصی من علت وجودی حسین علیه السلام هستم اما از نظر شخصیتی اون علت بقای من هست!!
یعنی من علت محدثه او در این عالم هستم ولی اون علت مبقیه ی شخصیت من در این عالم است!
در تاریخ در مورد حضرت موسی آمده که ایشون ابتدا در مصر بود و بعد از آنجا به سمت مدین رفتند تاوقتی از مصر بیرون نرفته بودند بااینکه از انبیا بودند اما هنوز رسول الهی نشده بودند که موظف به تبلیغ دین الهی باشن اما وقتی به مدین رسیدند..
وقتی به مدین رسیدند خداوند مقام رسالت را به ایشون داد. یعنی تولد شخصیتی ایشون به عنوان یک رسول اولوالعزم د رمدین اتفاق افتاد نه در مصر!
قرآن حضرت موسی را قبل از تولد شخصیتیش این جوری بیان می کنه :"فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین"
و وقتی به مدین وارد میرسد تولد شخصیت او را این طور بیان میکنه :" و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواالسبیل"...
حالا یه نکته جالب دیگه اینکه
امام حسین وقتی در آخر ماه رجب به سمت مکه حرکت کرد هنگام خروج این آیه را تلاوت کردند:فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین"
یعنی هنوز تا اون موقع شخصیت ایشون بروز پیدا نکرده بوده...
اما وقتی در 3 شعبان وارد مکه شدند این آیه را تلاوت کردند :و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواالسبیل"
....
یعنی اینجاست که شخصیت جدید حسین علیه السلام متولد میشه!
و این شخصیت هست که علت مبقیه ی پیامبر اکرم و رسالت اوست!!
و عجیب اینکه تولد شخصی و شخصیتی حسین علیه السلام در یک روز و آن هم سوم شعبان بوده است!!! و این کمتر در تاریخ دیده میشود.......

عدالت دقیق خداوند


moses.jpgروزی حضرت موسی ـ علیه السلام ـ از كنار كوهی عبور می‎كرد، چشمه‎ای در آنجا دید، از آب آن وضو گرفت، به بالای كوه رفت، و مشغول نماز شد. در این هنگام دید اسب‎سواری كنار چشمه آمد و از آب آن نوشید، و كیسه‎اش را كه پر از درهم بود از روی فراموشی در آنجا گذاشت و رفت. پس از رفتن او، چوپانی كنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به كیسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت. سپس پیرمردی خسته، كه بار هیزمی برسر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هیزمش را بر زمین گذاشت و به استراحت پرداخت.


در این هنگام، اسب‎سوار در جستجوی كیسه پول خود به كنار چشمه بازگشت و چون كیسه‎اش را نیافت به سراغ پیرمرد كه خوابیده بود رفته و گفت: كیسه مرا تو برداشته‎ای، چون غیر از تو كسی اینجا نیست. پیرمرد گفت: من از كیسه تو خبر ندارم. گفتگو بین اسب‎سوار و پیرمرد شدید شد و منجر به درگیری گردید. اسب‎سوار، پیرمرد را كشت و از آنجا دور شد.


موسی ـ علیه السلام ـ (كه ظاهر حادثه را عجیب و برخلاف عدالت می‎دید) عرض كرد:
«یا رَبِّ كَیفَ الْعَدْلُ فِی هذِهِ الْاُمُورِ؛ پروردگارا! عدالت در این امور چگونه است.»


خداوند به موسی ـ علیه السلام ـ وحی كرد: آن پیرمرد هیزم‎شكن، پدر اسب‎سوار را كشته بود. (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسب‎سوار به همان اندازه پولی كه در كیسه بود به پدرچوپان بدهكار بود، امروز چوپان به حقّ خود رسید. به این ترتیب قصاص و ادای دَین انجام شد، و انا حكمٌ عدلٌ؛ و من داور عادل هستم.[1]

 

«این  صدای  تپش  قلبم  نیست

درحسینهء دل سینه زنی ست»

6nytl2322dc9bxsblpy.jpg

و این بحر طویل است...

عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

...................

عكس قبر معاويه و يزيد (عليهم اللعنه) در سوريه

عکس قبر  معاویه و یزید ملعون در سوریه

عکس/ قبر  معاویه و یزید ملعون در سوریه

قبر معاویه

عکس/ قبر  معاویه و یزید ملعون در سوریه

قبر معاویه

عکس/ قبر  معاویه و یزید ملعون در سوریه

تصویری از قبر یزید بن معاویه (لعنت الله علیه)

پیامی از سوی خدا

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.
همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس.
و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
میدانی؟
شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود …
و میدانی که من شکست ناپذیر هستم …
و تو مرا داری …
برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد …
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای …
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم …
می خواهم شاد باشی …
این را من می خواهم …
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود …
نگران نباش!
دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت …
با عشق !

قرآن ! من شرمنده توام (دکتر شریعتی)

قرآن ! من شرمنده توام (دکتر شریعتی)


قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "

 چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …  آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، ‌خواندن تو از آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.

بانوی کرامت

kabotarاَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطمة معصومه

masomeh

تویـی که شــاه خراسان بود بــرادر تــو بـــر آن مقام رفیــع و بـر این مقام،
ســلام

به هر عدد که تکلم شـود به لیل و نهار هــــزار بـار فـــزون تـر ز هـر کـلام،
 ســلام

صبح تا شب و از شام، تا طلیعه صبــح بر آستـانه قــدسـت علی الـدوام،
ســلام

           در آســـمان ولایــت، مــه تمــامی تـــو ز پای تا به ســرت ای مـــه تـمـام،

                                                  ســلام

           به پیشگــاه تو ای خواهـــر شه کـَـونین ز فـرد فـرد خلیـق، به صبح و شام

                                                 ســلام

          منم که هر سر مویم به هر زمان گویـد به جـان پــاک تـو ای دخــتـر امـام،

                                                 ســلام


پاسخ جالب امام حسن(ع) درباره "حق‌" و "باطل"

امام حسن مجتبي(ع) پاسخ‌هاي جالبي به 6 سؤال يك مرد رومي درباره حق و باطل، قوس و قزح، مشرق و مغرب و خنثي پاسخ‌هاي جالبي دادند.


 در سايت غدير آمده است : مرحوم قطب‌الدّين راوندى در كتاب خرايج خود آورده است كه روزى يك نفر از بلاد روم خدمت امام على عليه‌ السلام وارد شد و اظهار داشت: من يك نفر از رعيت تو و از اهالى اين شهر هستم.

حضرت خطاب به او فرمود: خير، تو از رعيت من و از اهالى اين شهر نيستى، بلكه تو از سوى پادشاه روم آمده‌اى و او چند سؤال براى معاويه فرستاده است و چون معاويه جواب آنها را نمى‌دانست به من ارجاع شده است.

آن شخص گفت: بلى، صحيح فرموديد؛ معاويه مرا به طور محرمانه نزد شما فرستاد تا جواب مسائلم را از شما دريافت دارم و اين موضوع را كسى غير از ما نمى‌دانست.

پس از آن على عليه‌السلام فرمود: آنچه مى‌خواهى از اين دو فرزندم سؤال كن كه جواب كافى دريافت خواهى داشت.

آن شخص گفت: از حسن مجتبى عليه‌السلام سوال مى‌كنم و چون آن شخص رومى نزد امام حسن (ع) آمد پيش از آن كه سخنى مطرح شود، حضرت به او فرمود: آمده‌اى تا سؤال كنى كه فاصله بين حق و باطل چيست؟، بين زمين و آسمان چه مقدار فاصله است؟، بين مشرق تا مغرب چه مقدار مسافت است؟، قوس و قزح (يعنى رنگين كمان) چيست؟، خنثى به چه كسى گفته مى‌شود؟ و آن ده چيزى كه يكى از ديگرى محكم‌تر و سخت‌تر مى‌باشند، كدامند؟

مرد رومى با حالت تعجّب گفت، بلى، سوال‌هاى من همين‌ها است.

امام حسن مجتبى عليه‌السلام در اين موقع به پاسخ سؤال‌ها پرداخت و فرمود: بين حق و باطل چهار انگشت است، آنچه با چشم خود ديدى حق و آنچه شنيدى باطل است.

فاصله بين زمين و آسمان به اندازه دعاى مظلوم بر عليه ظالم است و نيز تا جايى كه چشم ببيند.

همچنين فاصله بين مشرق تا مغرب به مقدار سرعت گردش و حركت خورشيد در يك روز خواهد بود.

و امّا قوس و قزح؛ قوس علامتى است از طرف خداوند رحمان براى در امان ماندن موجودات زمين از غرق شدن و ديگر حوادث مشابه آن و قزح نام شيطان است.

... از مرگ محكم‌تر و نيرومندتر، مشيت و اراده الهى است كه مرگ را برطرف مى نمايد و در روز واپسين، مردگان را زنده مى گرداند.

و اما خنثى به شخصى گفته مى‌شود كه معلوم نباشد مرد است يا زن، كه اگر هيچ نشانه‌اى نداشته باشد يا هر دو نشانه را موجود باشد به او گفته مى شود: ادرار كن، پس اگر ادرارش به سمت جلو يا بالا بود، مرد است و در غير اين صورت در حكم زن خواهد بود.

و اما جواب آن ده چيز به اين شرح است:
خداوند متعال سنگ را آفريد و به دنبالش آهن را به وجود آورد كه همانا آهن سنگ را قطعه قطعه مى‌كند و سپس آتش را آفريد كه آهن را گداخته و آب مى‌نمايد و سخت تر از آتش آب است كه آتش را خاموش مى‌كند و از آب شديدتر ابر مى‌باشد كه آن را حمل و منتقل مى‌كند و از ابر نيرومندتر باد خواهد بود كه ابر را به اين سو، آن سو مى‌برد و از باد قدرتمندتر آن نيرويى است كه باد را كنترل مى‌كند و از آن شديدتر ملك‌الموت-عزرائيل- است كه جان همه چيز را مى گيرد و مى‌ميراند و از آن مهمتر خود مرگ است كه جان عزرائيل را نيز مى‌ربايد و از مرگ محكم‌تر و نيرومندتر، مشيت و اراده الهى است كه مرگ را برطرف مى نمايد و در روز واپسين، مردگان را زنده مى‌گرداند.
- بحارالا نوار ج 43، ص 326، ح 5، الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 572، ح 2.

گفتگو با خدا

گفتم: خسته‌ام
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟
گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم
.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.

گفتم: دلم گرفته
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله
گفتی: ان الله یحب المتوکلین
.:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

گفتم: خیلی چاکریم!
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره
.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم
گفتی: فانی قریب
.:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
..:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳) ::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::.

ماجرای فرعون

 *هنگامی که فرانسوا میتران در سال 1981م زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت،از مصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده فرعون برای برخی آزمایشها و تحقیقات از مصر به فرانسه منتقل شود . *
هنگامی که هواپیمای حامل بزرگترین طاغوت تاریخ در فرانسه به زمیننشست،بسیاری از مسئولین کشور فرانسه و از جمله رئیس دولت و وزرایش در فرودگاه حاضر شده و ازجسد طاغوت استقبال کردندپس از اتمام مراسم،جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقالداده شد تا بزرگترین دانشمندان باستانشناس به همراه بهترین جراحان و کالبدشکافان فرانسه،آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروعکنند .

رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه بنام پروفسور موریس بوکای بود که برخلاف سایرین که قصد ترمیم جسد داشتند،
او در صدد کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون بود .تحقیقات پرفوسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد بقایای نمکی که پس از ساعتها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد،آن را مومیایی کرده اند . اما مسئله ی غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حد پروفسور بوکای شده بود این مسئله بود که چگونه این جسد سالمتر از سایر اجساد باقی مانده است در
حالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است.

پروفسور موریس بوکای در حال آماده کردن گزارش نهایی در مورد کشف جدید (مرگ فرعون بوسیله غرق شدن در دریا و مومیایی جسد او بلافاصله پس از بیرون کشیدن از دریا ) بود که یکی از حضار در گوشی به یادآور شد که برای انتشار نتیجه تحقیق عجله نکند،
چرا که نتیجه تحقیق کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مور غرق شدن فرعون است.

ولی موریس بوکای بشدت این خبر را رد کرده و آن را بعید دانست. او بر این عقیده بود که رسیدن به چنین نتیجه ی بزرگی ممکن نیست مگر با پیشرفت علم و با استفاده از امکانات دقیق و پیشرفته کامپیوتری. در جواب او یکی از حضار بیان کرد که قرآنی که مسلمانان به آن ایمان دارند قصه غرق شدن فرعون و سالم ماندن جثه‌ی او بعد از مرگ را خبر داده است.
حیرت و سردرگمی پروفسور دوچندان شد و از خود سوال می‌کرد که چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال 1898م و تقریبا درحدود دویست سال قبل کشف شده است، در حالی که قرآن مسلمانان قبل از 1400 سال پیدا شده است؟
چگونه با عقل جور در می آید در حالی که نه عرب و نه هیچ انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسئله نمیگذرد؟
موریس بوکای تمام شب به جسد مومیایی شده زل زده بود و در مورد سخن دوستش فکر میکرد که چگونه قرآن مسلمانان درمورد نجات جسد بعد از غرق سخن می‌گوید در حالی که کتاب مقدس آنها از غرق شدن فرعون در هنگام دنبال کردن موسی سخن میگوید اما از نجات جسد هیچ سخنی بمیان نمیآورد.. و با خود میگفت آیا امکان دارد این مومیایی همان فرعونی باشد که موسی را دنبال میکرد؟
و آیا ممکن است که محمد هزار سال قبل از این قضیه خبر داشته است؟

 او در همان شب تورات و انجیل را بررسی کرد اما هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیاورده بودند.

پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر باز گرداندند ولی موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم به سفر کشورهای اسلامی گرفت تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل کند. یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و این آیه را برای او تلاوت نمود:

{فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ} [یونس:92]

**امروز فقط بدن تو را نجات میدهیم تا برای افراد پس از خودت درسی باشد. هر چند خیلی از مردم از آیات ما غافلند...**
 
*این آیه او را بسیار تحت تآثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد:

من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم.

موریس بوکای بار تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقائق علمی کشف شده ذر عصر جدید با آیه های قرآن تحقیق کرد و حتی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق ثابت علمی تناقض داشته باشد.*

*وبر ایمان او به کلام الله جل جلاله افزوده شد (لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید).

حاصل تلاش سالها تحقیق این دانشمند فرانسوی کتابی بود بنام( قرآن و تورات و انجیل و علم بررسی کتب مقدس در پرتو علوم جدید).

خراش خاطره

میرسداز دور دست آوای ساز
باد میاید میان ِ کوچه باز
 
کودکیها را ببین بر بام باد

بادبانهایند میرقصند شاد

اينم يه شعر زيباي ديگه كه ادامه اينم توي ادامه مطلب بخونيد....

ادامه نوشته

مدرسه عشق

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست

ادامه اين شعر زيبا را در ادامه مطلب بخوانيد ............
ادامه نوشته

داستاني جالب و خواندني

اما اين داستان يعني تغيير چشم انداز براي رسيدن به اهداف .


ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته شده ميبيند. وي به راهب مراجعه ميكند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد كه مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نكند.وي پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشكه هاي رنگ سبز تمام  خانه را با سبز رنگ آميزي كند . همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميكند. پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي آيد را به رنگ سبز و تركيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسكين مي يابد. بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشكر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد. راهب نيز كه با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد ميشود متوجه ميشود كه بايد لباسش را عوض كرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن كند. او نيز چنين كرده و وقتي به محضر بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسكين يافته ؟ مرد ثروتمند نيز تشكر كرده و ميگويد :" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود كه تاكنون داشته." مرد راهب با تعجب به بيمارش ميگويد بالعكس اين ارزانترين نسخه اي بوده كه تاكنون تجويز كرده ام. براي مداواي چشم دردتان،  تنها كافي بود عينكي با شيشه سبز خريداري كنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.براي اين كار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي ، بلكه با تغيير چشم اندازت ميتواني دنيا را به كام خود درآوري. تغيير دنيا كار احمقانه اي است اما تغيير چشم اندازمان ارزانترين و موثرترين روش ميباشد.

خواننده ای که می خواهد جهانی باشد+دانلود "تنها آرزوی من "

4ed2c7eb0f.jpg



یادداشتی بر «My Only Wish» اثر سامی یوسف

سامی یوسف را می‌توان مشهورترین صدای موسیقیایی جهان اسلام دانست. وی ضمن احترام به ملیت ایرانی خود(با خواندن حداقل سه ترانه به زبان فارسی) به ایرانی بودنش اقرار نکرده است و به عقیده نگارنده این موضوع بیشتر از سر آگاهی صورت گرفته و بدینوسیله اعلام کرده كه فارغ از هر گونه نگاه ملی خواستار دفاع از حقوق مسلمانان جهان است.

ادامه نوشته

درد دل حضرت زهرا(س) با شیعیان در مورد فرزند عزیزش حضرت مهدی(ع) ...

sms-emame-zaman-jadid.jpg

 

غریب من .......... غریب من ........... غریب من یا ولدی!

آی شیعه ها فاطمه ام مادر مهدی

کاشکی می شد خودم بشم یاور مهدی

آی شیعه ها فاطمه ام همسر مولا

که شده هستیم فدای سر مولا

آی شیعه ها فاطمه ام یاور حیدر

برای یاری امامم شده ام پر پر

دوباره میبینم علی غریب و تنهاست

به جای خونه نشینی ساکن صحراست

کاشکی میشد بازم بشم سوار استر

خونه به خونه بزنم برای او در

همش میگید کاشکی شما مدینه بودین

به جای من تو کوچه ها سیلی میخوردین

همش میگید کاشکی توی کربلا بودین

سپر اهل بیت جلو هر بلا بودین

حالا که تو اون زمان توی این دنیا نبودین

برای صاحب الزمان خود چه کردید؟!

غریب من .......... غریب من........... غریب من یا ولدی!

ادامه نوشته

خوشبختی

  خوشبختی

از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت

خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن  

و از من بخواه تا به تو بدهم

با خود فکر کرد و فکر کرد  

اگر خانه ای بزرگ دا شتم بی گمان خوشبخت بودم

خداوند به او داد

اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم
خداوند به او داد
 


اگر ..... اگر ....... واگر


اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود
  

ادامه نوشته

ما در تابلوی شام آخر چگونه ایم ؟؟؟؟؟؟

لئوناردو داوینچی به هنگام کشیدن تابلوی شام آخر، دچار مشکل بزرگی شد. او می­ بایست نیکی را به شکل ((عیسی)) و بدی را به شکل ((یهودا )) یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می­کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانی­ اش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کلیسا دعوت کرد و تابلو را به او نشان داد. سپس جوان را به کارگاهش برد و از چهره ­اش اتودها و طرح­هایی برداشت.

سه سال گذشت، تابلو شام آخر، تقریباً تمام شده بود اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.  کاردینال مسئول کلیسا کم­ کم به او فشار آورد که نقاشی روی دیوار را زودتر تمام کند. نقاش، پس از روزها جستجو، جوان شکسته و ژنده ­پوش و مستی را در جوی آبی  یافت.
از دستیارانش خواست او را به کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی­فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند. دستیاران داووینچی سرپا نگهش داشتند و در همان حالت، داوینچی از خطوط بی­ تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود، طرحی کشید.

وقتی کار تمام شد، گدا که دیگر مستی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه ­ای از شگفتی و اندوه گفت:
((من این تابلو را قبلاً دیده­ ام))
داوینچی شگفت زده پرسید:
((کجا؟))

 سه سال پیش، قبل از اینکه همه چیزم را از دست بدهم، زمانی که در یک گروه همسرایی آواز می­خواندم و زندگی زیبایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدتی نقاشی چهره عیسی بشوم.
جوانی که روزی از چهره اون داوینچی نیکویی رو کشیده بود تونست خودش رو به جایی برسونه که تبدیل به تاریکی و زشتی بشه. ما انسانها خیلی وقتها به خاطر اینکه دوست داریم خودمون رو با دیگران مقایسه بکنیم و یا حتی خودمون رو کمتر از اونها بدونیم و سعی کنیم کارهای اونها رو انجام بدیم، خودمون رو از دست می­دیم. کمی به اون چیزی که خدا ما رو برای اون آفریده فکر کنیم. قدر اون چیزی که هستیم رو بدونیم.

حرفم رو با یک بیت شعر و چند جمله تموم می­کنم:
مولوی:
ساعتــی میزان اینی، ساعتــی میـــــــــــزان آن
یک نفس میزان خود باش تا شوی موزون خویش

ما سه چهارم از اصالت وجودی خود را به قیمت شبیه شدن به دیگران از دست می­دهیم.
به دنیا آمده ­ای، درست مانند کتابی باز و نانوشته، باید سرنوشت خود را رقم زنی، خود و نه کس دیگر.

خالق سرانجام خود باش.  می توانی همچون بذر بمانی و بمیری ومی­توانی گل باشی و بشکفی ویا  درخت باشی و ببالی.

خدا و مجنون

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
 پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
 وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی
 دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
 من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

آیا اجازه دارم بگم خدا چرا من؟!!!!!!!!

آرتور اش
قهرمان افسانه ای تنیس
هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"

آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:
در سر تا سر دنیا
بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟"
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟

فيلتر سه گانه

در يونان باستان ، روزي يكي از آشنايان فيلسوف بزرگ سقراط به ديدارش آمد و گفت : مي داني  درباره دوستت  چه شنيده ام ؟

سقراط جواب داد : يك دقيقه صبر كن ، قبل از اينكه چيزي بگويي مي خواهم امتحان كوچكي را بگذراني كه به آن تست فيلتر سه گانه مي گويند.

 

ادامه نوشته

نگاه به نامحرم

روزی شیطان به نزد موسی  علیه السلام آمد .
موسی از او پرسید چگونه بر فرزندان آدم تسلط پیدا می کنی ؟
شیطان گفت : من برای تسلط بر فرزندان آدم راهکارهای مختلفی دارم . اما سه چیز است که کمر انسانها را می شکند و من راحت بر آنها تسلط پیدا می کنم .
اول آنکه : کارهای نیک کوچک خود را بزرگ بشمارند
دوم آنکه : گناهانشان در نظرشان کوچک باشد
سوم آنکه : از خود و اعمالشان راضی باشند
موسی علیه السلام از او پرسید: چگونه نمی توانی بر یک انسان مسلط شوی ؟
شیطان گفت : قویترین حربه ی من برای مبارزه با فرزندان آدم یک چیز است و آن نگاه به نامحرم است . اگر بتواند با آن مبارزه کند دیگر من تسلطی بر او نخواهم داشت .

دسته بندي انسانها از ديدگاه دكتر شريعتي

دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است:

آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند ( عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند )

آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند ( مردگانی متحرک در جهان . خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است )

آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند ( آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که همواره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم )

آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند ( شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم، قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد )

گفتاری از گاندی

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
تو را دیگرى باید برایت بسازد و تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست ،
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم......
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،
اما همگى جایزالخطا.اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى
نامت را انسانى باهوش بگذار

پيامك ميلاد حضرت علي(ع) و روز پدر

پيشاپيش ميلاد باسعادت حضرت علي(ع) و روز پدر را به همه دوستان عزيز تبريك ميگم و اميدوارم كه ايام خوشي داشته باشيد.

توي اين مطلب يه سري پيامك روز پدر را خدمتتون تقديم ميكنم:

مکه پر شور و شعف ، کعبه می گیرد شرف
قبله را قبله نما ، آمده میر نجف

ادامه نوشته

چطور به بهشت نزدیک شویم؟


چطور به بهشت نزديك شويم؟پيامبر اكرم فرمود:راه دور شدن از دوزخ و نزديك شدن به بهشت اين است كه سخن به منطق عدل گويي و مازاد دارايي خود را انفاق كني.روزي عربي صحرانورد نزد پيامبراعظم(ص) آمد و از او درباره عملي پرسيد كه وي را به بهشت نزديك و از دوزخ دورش سازد.


پيامبرگرامي در پاسخ فرمود: راه دور شدن از دوزخ و نزديك شدن به بهشت اين است كه سخن به منطق عدل گويي و مازاد دارايي خود را انفاق كني.
مرد گفت: به خدا سوگند! من توانايي آن را ندارم كه هميشه به منطق عدل سخن بگويم و نمي توانم مازاد مال خود را ببخشم. پيامبراعظم(ص) فرمود: پس به نيازمندان اطعام كن و به مردمان آشكارا سلام گوي. گفت: اين اعمال نيز دشوار است. حضرت فرمود: آيا شتراني داري؟ او گفت: آري. فرمود: پس شتري از شترانت را با مشكي درنظر بگير، آن گاه آهنگ خانواده اي كن كه جز به ندرت آب نمي نوشد، و ايشان را سيراب ساز كه (اگر چنين كني) اميد است پيش از مردن شتر و پاره شدن مشك، بهشت بر تو واجب شود.(1)
رحم و ياري رساني در سبك ترين تكاليف و ساده ترين و سهل ترين صورت هايش تمام آلودگي ها و وزر وبال را از دامان انسان مي شويد و بارهاي گران را از دوش او برمي دارد.
1- پيامبر رحمت، ص27

چارلي چاپلين مي گويد آموخته ام که… با پول مي شود . . .

 چارلي چاپلين مي گويد آموخته ام که… با پول مي شود . . .
با پول مي شود
خانه خريد ولي آشيانه نه،
رختخواب خريد ولي خواب نه،
ساعت خريد ولي زمان نه،
مي توان مقام خريد ولي احترام نه،
مي توان کتاب خريد ولي دانش نه،
دارو خريد ولي سلامتي نه،
خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ،
مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.

ادامه نوشته

قدرداني از مادر

مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بيا٬ من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.


وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نيست!

مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد.

شکسپير می گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن

انجام طاعت و ترک معصیت از دیدگاه آیت الله بهجت(ره)

انجام طاعت و ترک معصیت به حسب ظاهر مشکل است، و سلمان فارسی شدن مشکل، بلکه کالمحال است، و لذا غیر از معصومین علیهم السّلام همه به ترک طاعت و فعل معصیت مبتلا هستیم و معصوم بودن مثل این که نشدنی است، ولی در افراد بشر، شمر هم بسیار است؛ اما آیا چیزی هست که مطلب را آسان کند؟

از اموری که خیلی سَهْلُ المَؤوُنة و آسان است ولو عمل بر خلاف قول باشد این است که انسان ملاحظه کند و ببیند اگر ملتزم به طاعت و تارک معصیت باشد، آیا حال او مثل صورتی است که ترک طاعت و فعل معصیت می کند و آیا این حال مثل حالت اول است، یا خیر؟

فرض کنید اگر انسان نزد رییس جمهور یا هر رییس مطلق، مقرّب باشد، این برای او بهتر است و یا این که نزد یک فقیر تهی دست و محروم؟ ! آیا خوب است به ذاتی که موت و حیات و مرض و صحّت و غنا و فقر به دست او است مراجعه کنیم و رابطه دوستی داشته باشیم، یا با کسی که خود محتاج و ناتوان و بیچاره است؟!

در اطاعت اوامر الهی و نیز در معصیت و به فرمان شیطان و نفس بودن، امر دایر است بین این که با کسی که حیات و ممات، غنا و فقر و مرض و صحّت و مریض خانه و دکتر و خزانه و ثروت و... به دست او است؛ مجالست کنیم یا با کسی که هیچ ندارد؟! انسان کدام را اختیار می کند و محبّت وجدانیه (نه به حسب خوف نار یا شوق بهشت) با کدام طرف است؟

به حسب ظاهر بنده ی مطیع، پشتیبانش مثل کوه ، محکم و استوار و منبع همه ی خیرات است، و بنده ی عاصی پشتیبانش محتاج تر از او و دشمن دانایی (شیطان) است که از دوست نادان بدتر است و صلاحدیدش تمام به زیان او است. نظیر شخصی که نزد کسی رفت تا او را از فقر و فشار و ناراحتی روزگار نجات دهد، او گفت: شایسته ترین کار برای شما اقدام به مرگ و خودکشی است! صلاح دیدش از این قبیل است که بگوید: صلاح و نجات شما در این است که قرص مرگ آور یا خواب آور بخورید تا راحت شوید! بنابراین، ما در عزم به طاعت عازم به رفاقت و دوستی و همنشینی با غنیّ قادر و دانای کریم هستیم، و در عزم بر معصیت عازم به رفاقت و همنشینی با فقیر عاجز جاهل و لئیم.

اگر این معنا را درست تشخیص دهیم و بفهمیم و به طور واضح و روشن باور کنیم، خواهیم فهمید که در اطاعت سود برده ایم، نه زیان و خسارت؛ به دلیل این که دیده ایم افرادی « وَأُحْیِ الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللَّهِ » (مردگان را به اذن خدا زنده می کنم. آل عمران، آیه 49) و کراماتی از این قبیل را داشته اند و شدنی است و محال نیست و اختصاص به انبیا علیهم السّلام هم ندارد، بلکه هر که از آن ها متابعت کند، می تواند از این راه به مقامات و کمالات و کرامات آن ها دست یابد، البته بدون تحدّی نبوّت و کذابیّت مدّعی آن.

پس اگر انسان یقین کند و برای او واضح و آشکار شود که در طاعت، با غنی و قادر و کریم و . . . رفاقت کرده و در معصیت با عاجزتر و محتاجتر از خود، طبعا هیچ گاه به معصیت تمایل پیدا نمی کند و از قصر شاهنشاهی و از کنار هر گونه ناز و نعمت و آبادی و آسایش به کاروانسرای خرابه و ویرانه نمی رود و با صاحب آن رفیق و همنشین نمی شود، در حالی که خود آن صاحبخانه هم راضی نیست که رفیق او و با او باشیم، و از هر چیز محروم گردیم!

بنابراین، برای تسهیل طاعت و اجتناب از معصیت راهی جز این نداریم که متوجّه شویم و یقین کنیم که طاعت، نزدیکی به تمام نعمت ها و خوشی ها و دارایی ها و عزّت ها و... است، و معصیت، عبارت است از محرومیّت و ناخوشی و نداری و ذلت و... .

اميد، عاشق، زيبايي ; بخونيد و لذت ببريد

امید
شخصی را به جهنم می بردند.در راه بر می‌گشت و به عقب خيره می‌شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببريد.
فرشتگان پرسيدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد... او اميد به بخشش داشت..


عاشق
امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام.شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند .

زیبایی
دخترک طبق معمول هر روز جلوي کفش فروشي ايستاد و به کفش هاي قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته هاي چسب زخمي که در دست داشت خيره شد و ياد حرف پدرش افتاد :اگر تا پايان ماه هر روز بتوني تمام چسب زخم هايت را بفروشي آخر ماه کفش هاي قرمز رو برات مي خرم"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:يعني من بايد دعا کنم که هر روز دست و پا يا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هايش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمي خوام.

خدا تنهاست ; به همين سادگي

شيطان عاشق خدا بود ...
ميخاست تنها عاشقش باشد....
فرياد زد ...
خدا نفهميد!...
خدا بزرگ بود 
ميخاست عاشقي كند         
آدم را آفريد        
سالها پيش آدم خدا را از ياد برد          
آدم عاشق شيطان شد     
اين وسط خدا تنها ماند         
به همين سادگي .....................